یکشنبه، ۲ دی ۱۴۰۳, ۰۵:۴۵

  • برای وحیدوشهریور شیمیایی اش
  • علی طلوعی   ۱۳۹۴/۰۴/۰۷
  • به افق شهریور


    من در بی قراری عاشق نمی شوم

    که قرارهایم خاکی تر ازباران مرداد است

    حالا چه کسی خواسته وصیتم کند؟

    تو؟

    توکه میدانم تا بهار برمیگردی!

    پس چه مرگم شده؟

    که در سیبستان اردی بهشت هی سرک می کشم

    تا گلوله ای ازجنوب شلیک شود

    برای آمرزش گرمسیری که آمدنت را رفته است



    به قرارچه کار داری؟

    من که در بی قراری مقرمی آیم:

    "وتو خوب می دانی روزهای دیری نیست که

    پروانه هایم را به سیمهای خاردار

    رفو زده ام "

     و همچنان منتظرم

    تا گلوله ای ازجنوب غربی ترین لبخند

    شلیک شود!



    دارم سر قرار

    می رسم

    اما مثل روزهای دیری که نیست

    یا پلاکت با پلاک این کوچه خوشبخت نمی خواند

    یا من دیر رسیده ام

    که مادرم بزرگتر شده است

    که آینه ها آب رفته اند

    که کلمات قد بلند در آینه سر ریز می شوند



    به قرار چه کار داری؟

    مهم این است که

    همچنان منتظر باشم تا در بی پلاکی کوچه

    گلوله ای از جنوب شهر شلیک شود

    وتو از غربی ترین سمت شهریور

    بهاری شوی

میانگین امتیاز کاربران: 5.0  (1 رای)
  • دوست
  • ۹ بهمن ۱۳۹۴ ۲۰:۵۵
  • 5
  • 0
    0

وحید غیور مردی ازجنس امواج اقیانوس است که در جبهه های نور آرام وقرار نداشت وبهای این بیقراری را عاشقانه تحمل میکند اللهم الشف مرضانا وشما با این شعر چه زیبا ودلنشین این بیقراری را ترسیم کرده اید


امتیاز:
نام فرستنده:
پست الکترونیک: *
نظر: *
 
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500  


کلیه حقوق این وب‌سایت متعلق به دکتر علی طلوعی می‌باشد.